مجری؛ دکتر سجاد مالمیر:
به رغم آنچه دکارت گفته است که عقل به یکسان بین انسانها توزیع شده است اما ما عموما درباره بچهها اینگونه تصور نمیکنیم و با انگارههای خود با آنها مواجه میشویم؛ این فرآیند تمام ارتباطات ما را با کودکان خدشهدار میکند و ممکن است تمام امر مراقبت ما از کودکان را به ضد خود تبدیل کند چراکه عموما برای کودکان عقلانیت فرض نمیکنیم.
مثلا ما درکی از فقر داریم و با درکی که خود از فقر داریم با کودک و فقر او مواجه میشویم یا مثلا مفهوم فقدان برای ما معنایی دارد و مشخص نیست که کودکان هم درکی یکسان با درک ما از فقدان داشته باشند.
این مقدمه باعث شد تا موضوع نشست پانزدهم خیر و خرد به تحول در مفهوم بهزیستی کودکان و سنجش آن در ایران و جهان اختصاص یابد که پیشنشست یا مقدمهایست برای همایش بهزیستی و رفاه کودکان که همزمان با 16 مهر ماه 1402 برگزار خواهد شد.
این نشست فرصتیست برای تبیین مفهوم بهزیستی کودکان که با صحبتهای مروئه وامقی، روانشناس و روانپزشک و پژوهشگر در حوزه آسیبشناسی کودکان و عضو هیات علمی دانشکده علوم توانبخشی،
برگزار میشود.
سخنران؛ دکتر مروئه وامقی:
اولین سوالی که پیش میآید این است که بهزیستی کودک چیست. بهزیستی کودکان از آن دسته مفاهیمی است که درباره آن دیدگاههای مختلفی وجود دارد؛ به همین دلیل اگر از تاریخچه این موضوع شروع کنیم شاید به مفهوم فعلی بهزیستی کودکان نزدیک شویم.
وویس جلسه:
کودکان در طول تاریخ از لحاظ بهزیستی شرایط خوبی نداشتهاند و خیلی از کودکان شرایط مشقتباری را تحمل میکردند به طوری که بچهها را از خانواده جدا میکردند تا به طور بردهوار در منازل ثروتمندان کار کنند و کتک زدن کودکان برای تربیت آنها امری رایج بود.
تا قبل از قرن 18 خدمات سازمانیافته برای بهبود شرایط کودکان پراکنده و انگشتشمار بودند اما پس از قرن 18 این خدمات به شکل سازمانیافتهتری برای کودکان به عنوان موجوداتی اجتماعی و نه فقط موجوداتی متعلق به خانواده ادامه یافت.
در اوایل قرن 17 قانون حمایت از کودکان در انگلستان تصویب شد که اقداماتی مثل پرداخت پول به خانودهها برای نگهداری فرزندان رها شده در آمریکا را شامل میشد.
و بر اساس چنین قوانینی نیز برای جمعآوری کودکانی که دچار معلولیت بودند نیز ترتیبات و تسهیلات بیشتری اختصاص داده شد.
به مرور زمان اقدامات بیشتری صورت گرفت که هدف از آنها زنده نگه داشتن کودکان و تامین حداقلها بود. این اقدامات تا قرن نوزدهم ادامه یافت؛ اقداماتی مثل بستن نوانخانهها و برگرداندن کودکان به خانوادههایشان و نیز راهاندازی موسسات مردمنهاد و انجمنهایی برای حمایت از کودکان در مقابل بدرفتاری و خشونت.
به مرور زمان تغییراتی در نگهداری کودکان اتفاق میافتد و بر اساس آن سعی میشود موسسهزدایی اتفاق بیفتد تا کودکان به خانوادهها و مراقبان اصلی سپرده شوند.
بنابراین در بخشهای مختلف در رابطه با محافظت از کودکان و در قوانین مرتبط با آنها و نیز تدوین قوانین کیفری تغییراتی اتفاق میافتد و قضات تربیتشده برای محاکمههای مرتبط با کودکان به وجود میآید.
در حوزه آموزش اصلاحاتی اتفاق میافتد و آموزش اجباری در ایالات مختلف آمریکا در قرن 18 شروع میشود. در اوایل قرن بیستم نگاه فراتری به کودکان میشود به طوری که دیگر کودک به خودیِ خود نیست بلکه خانوادهای دارد که اگر از آن مراقبت شود، مراقبت بهتری نیز از کودک شده است؛ بنابراین قوانینی به منظور تامین کودکان و نیز حمایت از خانوادههای کمتر برخوردار تصویب میشود.
پیشتر که میرویم بخشی از خدمات به درون خانوادهها میرود و امکان ارائهی برنامه برای جلوگیری از فروپاشیِ خانوادهها تصویب میشود تا هم حمایت کافی از خانواده برای تامین نیازهای کودک صورت بگیرد و هم خدمات مناسب آموزشی به کودکان ارائه شود و نیازهای جسمی و روانی و سلامتی آنها تامین شود.
بنابراین هم برای گروههای بیشتری از کودکان و هم برای حوزههای بیشتری از مسائل مربوط به آنها از جمله سلامت جسمی و روانی؛ آموزش و حتی موضوعات قانونی و کیفری تلاش میشود تا با تدوین قوانینی بهبود یابند.
در واقع سیاستگذاری مبتنی بر کودک انجام میشود؛ یعنی برای ارتقای شرایط کودک سیاستگذاری میشود؛ بنابراین سازمانهای متعددی درگیر توسعه خدمات برای کودکان میشوند.
به عبارت دیگر اینجا جاییست که همه متوجه میشوند برای بهبود شرایط کودکان یک حوزه کفایت نمیکند و این بهبود یک شبه اتفاق نمیافتد؛ بنابراین در طول زمان سازمانهای مدنی و دولتی با انگیزههایی شروع به ارتقای وضعیت کودکان و حمایتهای درآمدی از خانوادهها میکنند از جمله بخش سلامت با واکسیناسیون اجباری؛ تصویب مقررات کار با پیشگیری از کار کودکان زیر 17 سال و نیز مراقبت از کودکان کوچکتر، نوزادان، شیرخواران، مادران و …
بنابراین در قوانینی که برای مراقبت از کودکان وضع شد روی جنبههای رشد شناختی کودکان تاکید بیشتری شد.
با توجه به این صحبتها اگر بخواهیم تعریفی از بهزیستی کودکان ارائه دهیم باید بگوییم از زمانی که مفهوم بهزیستی کوکان به شکل سازمانیافته آغاز شد، هدف آن حمایت و محافظت از کودکان بود و نظام رفاه کودکان نام گرفت؛ یعنی حداقلهای زندگی، امنیت و سرپناه را برای کودکان فراهم کنیم.
سیاستگذاریها و خدمات تا جایی پیش میرود که تنها برای زنده ماندن کودکان تلاش نمیشود، بلکه در حوزه خدمات بینفردی، خانواده و درون اجتماع شرایط بهتری برای آنها فراهم میشود و از رشد و بهزیستی برخوردار میشوند.
در اواسط قرن بیستم، همزمان با تغییر در سیاستگذاریها، با اتفاقی به نام ظهور گزارشهای اجتماعی مواجه میشویم که یکی از نمونههای مهم آن ظهور کتابهایی در سال 1969 در این حوزه است؛ جنبشی که منجر به ظهور نشانگرهای اجتماعی میشود به این معنا که سیاستگذاران احساس میکنند برای اینکه بتوانند از آنچه انجام میدهند و آنچه وضعیت موجود اجتماعیست تصویر درستی ارائه دهند و نیز متوجه تغییراتی شوند که به دنبال آن در اجتماع پیش میآید؛ پس نیاز به یک سری معیارها و سنجهها به وجود آمد تا تغییرات را در طول زمان نشان دهد.
در واقع اولین انگیزهها و اهداف برای ایجاد نشانگرهای اجتماعی بررسی نتایج اجتماعی سیاستهای فضایی در آمریکا بود و اولین گزارشهای اجتماعی از آنجا نشات گرفت و به بخشهای مختلف اجتماعی و از جمله به حوزه کودکان گسترش یافت؛ در واقع در حوزه کودکان این علاقهمندی به وجود آمد که وضعیت کودکان با یک سری معیارها با هدف اندازهگیری وضعیت و نتایج برنامهها و سیاستها نشان داده شود.
نشانگرها و گزارشهای متعددی در کشورهای غربی، آمریکا و اروپا راجع به کودکان وجود داشته و یکی از معروفترین آنها گزارشی است که یونیسف در سال 1979 از وضعیت کودکان ارائه میدهد که هنوز هم به طور سالانه منتشر میشود. این گزارش در شروع بیشتر بر موضوعاتی چون سلامت و حیات کودکان متمرکز میشود، اما در گزارشهای بعدی سنجههای فردی افزوده میشود که میتواند وضعیت حوزههای مختلف زندگی کودکان را نشان دهد و منحصر به نشانگرهای سلامت و حیات نمیشود؛ به عنوان مثال پروژه چایلد در برنامه پایش سلامت اروپا 38 نشانگر دارد و از حوزههای سلامت کودکان و ویژگیهای اجتماعی فراتر میرود و برای ویژگیهای اجتماعی و اقتصادی کودکان و خانوادهها نیز نشانگرهایی قائل میشود و با یک سری سنجهها آنها را اندازهگیری میکند؛ به طور مثال وضعیت اقتصادی خانوادهها را با سطح درآمد آنها و نیز عوامل خطر برای سلامت کودکان مثل دسترسی به آب آشامیدنی و سرویس بهداشتی و نظام سلامت میسنجد و برای آن نشانگرهای مختلف قائل میشود.
این روند به تدریج ادامه پیدا میکند و انقلابی اتفاق میافتد که سازمانها و دولتها با استفاده از نشانگرها، وضعیت کودکان را در حوزههای مختلف شناسایی میکنند و میخواهند بدانند که کدام بخشها این روند را مورد تغییر قرار میدهد؛ مثلا اگر این روند نزولی است کدام بخش بیشترین مسئولیت را دارد. با این سنجهها امکان قیاس وضعیت نیز در بخش منطقه و جهانی ایجاد میشود.
این سنجهها ابزارهای موثری شدهاند و بسیار مورد استفاده کشورهای توسعهیافته هستند تا بتوانند وضعیت خود را در حوزه کودکان نیز ارزیابی کنند و متناسب با آن واکنش نشان دهند. در جریان تغییرات در سیاستها و تعریف حوزه بهزیستیِ کودکان شاهد چند تغییر اساسی هستیم که شاید بتوان آنها را در 6 حوزه مهم دستهبندی کرد: طبیعی است که مفهوم بهزیستی کودکان از زنده ماندن و رشد فراتر میرود و از رفاه و ارائه خدمات به سمت خوب بودن میرود و حوزههای بیشتری را دربرمیگیرد که هدف آن فقط حفظ امنیت نیست بلکه ارتقا دادن است.
طبیعی است که با تغییر این مفهوم هدفگذاری برای دولتها نیز تغییر میکند اگر قرار است که آموزش باکیفیت ارائه شود، باید در تمام حوزهها بهترین آموزش ارائه شود؛ بنابراین هدفگذاری تغییر میکند و باید سنجههایی برای سنجش کیفیت به وجود بیاید و سیاستگذاریها نیز به سوی تامین آن اهداف و سنجهها برود تا سنجهها درست تعریف شود و تغییرات را درست نشان دهد.
اگر بخواهیم به این 6 تغییر و تحول اصلی که در طول سالها اتفاق افتاده اشاره کنیم دو مفهوم وجود دارد که از همه پایهایتر است یکی اینکه حق کودکان به عنوان افراد انسانی در درجه اول به رسمیت شناخته شده است؛ یعنی اگر در گذشته کودک مایملک خانوده دانسته میشد الان دارای هویت است؛ بنابراین همه آنچه برای او انجام میشود باید در جهت حفظ احترام و کرامت او و با تامین بهترین شرایط باشد.
آنچه این اصل را به شدت تحت تاثیر قرار میدهد تصویت پیماننامه کنوانسیون حقوق کودک در سال 1989 است که پذیرش جهانی دارد و به دلایل دیگر بسیار روی نگاهی که در سطح جوامع به کودکان میشود تاثیرگذار است البته خود کنوانسیون نتیجه اقدامات دیگریست که در سطح جهانی و جامعه مدنی برای احقاق حقوق انسان و کودکان اتفاق میافتد.
حسنی که کنوانسیون دارد پذیرش جهانی آن است و چند اصل مهم در ارتباط با کودکان دارد که همه کودکان در هر نژاد و وضعیت اجتماعی و اقتصادی را دربرمیگیرد و مانع تبعیض علیه آنها میشود که در سنجههای بهزیستی کودکان به آن خواهیم رسید. برای دیدن میانگین وضعیت کودکان این میتواند گمراهکننده باشد؛ چرا که به دلایل مختلف میانگین کودکان ممکن است نادیده گرفته شود یا در میانه این میانگینها وضعیتهای نامطلوب گم شوند.
در برخی کشورها فراتر از این به کودکان توجه نشان داده شده است.
مساله مهم و پایهای دیگر این است که کودکی به عنوان یک دوره مستقل و دارای هویت خاص خود شناخته شود. این گذاری است که ما از مفهوم به شدن و به بودن داریم. بسیاری از ما میگوییم بچه باید خوب درس بخواند تا وضعیت شغلی و درآمدی خوبی در آینده داشته باشد این نگاهیست که ما به سوی آینده داریم که میتواند الان را نادیده بگیرد .
آنچه این اصل میگوید این است که حال میتواند خیلی مهم باشد. وقتی مدام گفته میشود که کودکان نسل و سرمایه آیندهاند درست است ولی به این مفهوم نیست که الان مهم نیستند. در واقع مقصود این است که آیا با تاکید بر آینده، موفقیت فعلی کودکان را نادیده نمیگیریم؟ پس تاکید این اصل بر این است که از بِه شدن به سوی بِه بودن برویم؛ چرا که کودکی به خودی خود دورهایست با ویژگیها، نیازها و انتظارت خود که باید برآورده شود؛ البته به مفهوم نادیده گرفتن آینده نیست. اما باید به وضعیت فعلی کودکان نیز توجه کنیم در واقع کودکان را برای مدرسه رفتن آماده نکنیم بلکه مدرسه را برای بچهها آماده کنیم تا همه چیز برای حال آنها مناسب باشد نه اینکه صرفا متمرکز شویم به اینکه چه جور کودکانی برای آینده تربیت کنیم.
سومین اصل این بود که تمرکزِ صرف بر زنده ماندن نکنیم بلکه بر جنبههای مختلف زندگی کودکان توجه کنیم؛ بنابراین برای سنجش بهزیستی کودکان معیارهایی مثل مرگ و میر کودکان کافی نیستند شرط لازم هستند و باید از آنها گذر کرد.
در مناطقی از کشورها نیازمند این هستیم که به معیارهای حیات کودکان توجه کنیم. شاید در بسیاری از کشورها زنده ماندن کودکان زیر 5 سال مسالهای حلشده باشد یا مثلا در مورد واکسیناسیون کودکان ناگهان متوجه میشویم 15 درصد کودکان در سیستانوبلوچستان اصلا واکسینه نمیشوند؛ بنابراین اگر زیرگروهها را نبینیم و به معیارهای آن توجه نکنیم، آمار و ارقام میتوانند گمراهکننده باشند.
ثبتنام در مدرسه و پوشش تحصیلی و آموزشی خیلی مهم و لازم است اما کافی نیست؛ بنابراین کیفیت آموزش و میزان تاثیر و مهارتآموزی آن مهمتر است و ما از سطح زنده نگه داشتن به سمت ارتقای کیفی حرکت میکنیم و برای آن سنجههای مناسب داریم.
تغییر دیگر حرکت از سمت منفی به مثبت است مثلا گفته میشود که مرگومیر کودکان نباشد؛ کودکان مورد خشونت واقع نشوند؛ کودکان بیماریهای عفونی نگیرند و … اینها نشانگرهای منفی هستند اما نشانگرها باید به سمت نشانگرهای مثبتتر بروند. بچههایی که از زندگی خود رضایت دارند؛ بچههایی که شاد هستند؛ بچههایی که روابط خوبی با دوستان خود دارند؛ بچههایی که مورد خشونت از سوی دوستان خود واقع نمیشوند و … .
مورد آزار قرار نگرفتن یک کودک معیار کافی نیست بلکه داشتن رابطه باکیفیت کودک با والدین یک سنجه مثبت است که باید گنجانده شود؛ بنابراین نشانگرهای بهزیستی کودکان از صرف مرگ و ناراحتی به سوی درخشیدن، رضایت از زندگی و بهزیستی در حال حرکت هستند و در واقع ما فقط از یک وضعیت بد پیشگیری نمیکنیم، بلکه درصدد ارتقای وضعیت خوب هستیم.
پنجمین اتفاق تغییر از حوزههای سنتی زندگی به سمت حوزههای جدیدتر است. با تغییر سنجههای بهزیستی شاید لازم باشد حوزههای جدیدتری را ببینیم؛ مثلا مشارکت مدنی کودکان در کجا قرار میگیرد؟ یا حتی مهارتهای زندگی کودکان.
مطالعات شایع در حوزه بهزیستی کودکان بیشتر شامل آموزش، مدرسه، وضعیت اقتصادی خانواده و … است که البته مهم نیز هست ولی به ناگاه مثلا موضوعی به نام حیوان خانگی مطرح میشود که برای کودکان خیلی مهم است؛ در حالی که ممکن است بزرگسالان به آن توجه نکرده باشند؛ بنابراین این حوزههای جدید باید مطرح و برای آنها سیاست و خدمات تبیین شوند.
آخرین تغییر خیلی مهم این است که به سمت رویکردهای سابجکتیو بیشتر برویم و این بدان معنا نیست که رویکردهای آبجکتیو را نادیده بگیریم. رویکرد سابجکتیو یعنی اینکه خود کودک چه میگوید؟ آیا کودک از وضعیت خود راضی است؟ آیا این والدین برایش خوب هستند؟ آیا کودک در این خانه احساس امنیت میکند؟
اینکه نگاه افراد به زندگی چیست مهم است. اعداد و ارقام آبجکتیو درکنار هم میتواند وضعیت را بهتر و دقیقتر نشان دهد. این خط فکریای هست که از زمانی که نشانگرهای کودکان به دنبال تامل در گزارشهای اجتماعی رخ داد وجود داشته است؛ یعنی یک سری نشانگرها و دیگاههای آبجکتیو داریم که آمار را نشان میدهد و در کنار آن ما باید ببینیم که خود بچه رضایتش از زندگی چقدر است خوشحالی و شادیاش چقدر است یعنی هم عواطف کودکان و هم برداشت آنها درباره زندگی را بپرسیم و اینها را ادغام کنیم. کار به جایی میرسد که اصلا برای کودکان نقش بالاتری قائل میشوند و کودکان باید خودشان مشارکت کنند باید اجازه داده شود که کودکان حرف بزنند و صدای خود را داشته باشند؛ چرا که آنچه کودک راجع به خود میگوید میتواند خیلی دقیقتر از آن چیزی باشد که والدین یا مراقبین ابراز میکنند و این امر به کودک امکان مشارکت و اجتماعی شدن و نقش بهتر یافتن در ارزیابی وضعیت خود دارد. حالا اگر بخواهیم تعریفی از بهزیستی کودکان ارائه دهیم بهزیستی کودکان یعنی کیفیت زندگی کودکان در وسیعترین شکل آن که موارد زیادی را میتوان در آن گنجاند: وضعیت اقتصادی، روابط با همتایان، حقوق سیاسی و فرصتهای رشد.
نمیتوان تنها روی یک بخش متمرکز شد و ادعا کرد که بهزیستی کودک خوب است. بهزیستی کودکان مجموعهای از عوامل است که کودک آن را تجربه و زندگی میکند: وضعیت اقتصادی، وضعیت آموزشی، خانواده، روابط درون خانواده، مدرسه و درون مدرسه، روابط بین فردی، احساس رضایت و شادی، سلامت روان از جنبههای مهمی است که باید کنار هم دید و سنجید.
مفهوم بهزیستی کودکان میخواهد نشان دهد که در یک جامعه حکومتها باید به این جنبههای مختلف زندگی کودکان در کنار هم توجه کنند و تصمیمگیریها هماهنگ و متناسب با این جنبهها باشد.
نمونههای از شاخصها که در کشورهای غربی برای سنجش بهزیستی وجود دارد مرکب از 28 نشانگر در 7 حوزه بهزیستی کودکان است. یکی از مهمترین آنها که در سال 2006 برای اتحادیه اروپا ساخته شد به EU25 نام داشت و علت این نامگذاری این بود که در 25 کشور، 56 نشانگر و 23 حوزه مربوط به 8 بعد زندگی کودکان بود که شامل وضعیت مادی، مسکن، زندگی، سلامت، بهزیستی ذهنی (وضعیت روان و شادی)، آموزش، روابط کودکان، مشارکت مدنی، مخاطرات و امنیت میشد.
اینها مجموعه آن چیزی هستند که نشاندهنده سلامت کودکان به لحاظ ایمنی در مقابل مخاطرات و همینطور عکس آن یعنی مخاطرات هستند.
شاخص دیگری نیز برای 27 کشور با تغییراتی ساخته شد.
در سال 2007 برای کشورهای اروپای مرکزی و شرقی نیز شاخصهایی تعیین شد که تعداد این شاخصها کم نیستند و در برخی ایالتها ترکیبی هستند. این حوزهها با نشانگرهایی مربوط به هر حوزه سنجیده میشوند و با ترکیب اینها یک عدد کلی داده میشود؛ ضمن اینکه میتوانند در حوزههای مختلف این اعداد را ارائه دهند و بگویند که وضعیت چگونه است؛ به عنوان مثال شاخص CWI آمریکا در سال 2000 ساخته شده ولی بر اساس شاخصهای موجود تمام وضعیت کودک بر اساس این شاخصها از سال 1975 تا 2005 رصد و سیر آن دیده میشود و به تفکیک جنسیتی و قومیتی، اطلاعات بسیار ارزشمندی داده میشود.
فرضا معیار وزن و چاقی تاثیر بسیاری در نزولی شدن این روند داشته است. وقتی بر اساس قومیت و نژاد تفکیک میشود دیده میشود که در سیاهپوستان به شدت وضعیت بدتر و چاقی در آنها بیشتر است.
با بررسی شاخصها در زیرگروهها متوجه میشویم که وضعیت دقیقتر است. بحث سابجکتیو در این نشانگرها مهم است مثلا بررسی تعداد کودکانی که با خانواده خود غذا میخورند یا در تصمیمگیریهای خانوادگی مشارکت میکنند در لایه بالاتری قرار میگیرد.
این گزارش مروری بوده است بر 199 گزارش وضعیت کودکان که بناریه آن را بر اساس گزارشهای موجود بین سالهای 1950 تا 2005 جمعآوری کرده است. او ویژگیهایی را که این گزارشها بر اساس آن جمع شده گردآوری کرده است. با اینکه تغییرات زیادی در سنجهها و نشانگرها اتفاق افتاده اما هنوز هم دیده میشود که در بسیاری از گزارشها از ادراک ذهنی کودکان ارزیابیای وجود ندارد و این گزارشها منحصر به نشانگرهای آبجکتیو شده است.
در انتها اشاره میشود که در سال 95 در مرکز تحقیقات رفاه کودکان برای تعیین ابعاد بهزیستی کودکان در ایران با همان نگاهی که در تغییرات مربوط به رویکرد بهزیستی کودکان وجود داشت تحقیقاتی انجام شد و هدف این بود که یک شاخص ترکیبی بهزیستی کودکان برای کودکان ایرانی تدوین شود. پیش از آن باید ابعاد و مولفههای بهزیستی کودکان در ایران مشخص میشد و اینکه چه نشانگرهایی برای آن مناسب است و شاخصها چطور ساخته میشوند. به این منظور مرور منابع وسیعی بر بهزیستی کودکان، سنجهها و نشانگرها صورت گرفت.




