این یادداشت پیاده سازی سخنرانیای از مصطفی ملکیان در پایان یکی از کارگاههای باغ بیدار است.
عرض سلام و ادب دارم محضر همه دختر خانمها و آقا پسرهایی که در خدمتشان هستم. بسیار خوشحالم که در این جلسه حضور دارم. بسیار خوشحالم در خدمت کسانی هستم که در دوران نوجوانی هستند و آینده جامعۀ ما، آیندۀ کشور ما، آیندۀ سرزمین ما در دست اینها خواهد بود. یعنی خوشحال هستم از این که زود به فرهیختگی میرسند. اگر کسی بخواهد در سنین بالاتر به فرهیختگی برسد، هم فرهیخته شدن دشوار است و هم بر فرض که فرهیخته شود فرصت چندانی برای اینکه نفع برساند از ناحیۀ فرهیختگی خود به جامعه، ندارد. اما وقتی پسر یا دختری در سن ده سالگی و دوازده سالگی و چهارده سالگی، بۀک نوع فرهیختگی برسد، هم به سهولت و به سرعت میتواند مراحل تعلیم و تربیت را طی کند و هم علاوه بر این وقتی طی کرد، هنوز دهه ها عمر دارد برای اینکه از ناحیۀ تربیت یافتگی و تعلیم یافتگی خود، بتواند به جامعۀ خود خدمت و کمک کند. بنابراین حضور در محضر کودکان و نوجوانان به صورت مضاعفی برای من اسباب لذت، رضایت، خوشی و شادی است.
امیدوار هستم که در این دقایقی که خدمت شما هستم، بتوانم چیز مفیدی برای سروران بگویم . به نظر من آمد که در باب کتاب و کتابخوانی که دربارۀ آن فراوان سخن گفته میشود، من هم نکتهای عرض کنم و نشان بدهم که کتابخوانی برای خود فرد کتابخوان، و برای جامعهای که شهروندان آن کتابخوانتر هستند، چقدر اهمیت دارد. به زبان ساده کتابخوانی، هم فرد را به رشد میرساند و هم جامعه را به رشد میرساند. اما قبل از اینکه این مطلب را بگویم، اول میخواهم عرض کنم که ما چند نوع کتاب میخوانیم و هر نوع کتابی برای خودش یک کارکرد دارد و همیشه ، وقتی من کتابی را برای خواندن باز میکنم ، باید حواسم جمع باشد که این کتاب از کدام کتابهایی است که من میخوانم. همۀ کتابهایی که ما در طول عمر خود میخوانیم، در یک تقسیم بندی به چهار دسته تقسیم میشود و این چهار دسته، هر کدام کارکرد خود را دارد و هیچ کدام آنها ما را از دستۀ دیگر بی نیاز نمیکند. منتها گاهی هست که من بۀکی از آنها نیازمندتر هستم، گاهی بۀکی دیگر نیازمندی کمتر دارم، ولی چنین نیست که به هیچ کدام از این چهار دسته اصلاً نیازی نداشته باشم. منتها بسته به اینکه در چه وضعی قرار دارم ، در چه مکانی هستم، در چه زمانی هستم و در چه سنی هستم ، فرق میکند . گاهی نیاز من به دستۀ اول بیشتر است، گاهی نیازم به دستۀ دوم بیشتر است. اشخاص موفق کسانی هستند که هر چهار دسته کتاب را به موازات هم پیش میبرند و گمان نمیکنند که اگر یک دسته از این کتابها را من خواندم از دستههای دیگری بی نیاز هستم. من میخواستم که به این چهاردسته اشاره کنم . دستۀ اول ، دسته ای هستند که برای اینکه من بتونم زندگی کنم ضرورت دارند.
برای توضیح این نکته لازم است مقدماتی را بگویم. هر انسانی در زندگی خود برای اینکه بتواند اخلاقی زندگی کند، چارهای جز این ندارد که استقلال داشته باشد. یعنی چه؟ یعنی اگر من استقلال نداشته باشم، روی پای خود نایستاده باشم، نمیتوانم اخلاقی زندگی کنم. فرض کنید که من از شما برای امرار معاش خود پولی بگیرم و چشم هایم به دست شما باشد، اگر شما روزی کار خلافی انجام دادید، من نمیتوانم وظیفۀ اخلافی خود را در قبال شما انجام دهم . چرا؟ چون میگویم اگر بخواهم در برابر کار خلافی که این آقا یا خانم کرده اند، بخواهم بایستم، آن ممر معاش خود را مسدود کردهام، کور کردهام. بنابراین چارهای جز این ندارم که در حالی که من میبینم شما ناحق میگویید، نگویم که ناحق میگویید، با اینکه میبینم شما ظلم میکنید در مقابل شما نایستم. این به این معنی است که از اخلاقی بودن خود دست برداشتهام. بنابراین برای اینکه من انسان در زندگی خود بتوانم اخلاقی رفتار کنم، چارهای جز این ندارم که استقلال داشته باشم و روی پای خود ایستاده باشم. این مقدمۀ اول است. مقدمۀ دوم این است که استقلال یافتن انواعی دارد . یکی از انواع استقلال ، استقلال مالی و مادی است. انواعی از استقلال وجود دارد کۀکی از آن ها این است که من از لحاظ مال و ثروت و مادیات روی پای خودم باشم و چشم هایم به دست شما نباشد، دست هایم در جیب شما نباشد . این هم مقدمۀ دوم. مقدمۀ سوم این است که اگر آدم بخواهد استقلال مالی داشته باشد، باید ثروت داشته باشد. اگر من چیزی نداشته باشم ، نمیتوانم استقلال مالی از شما داشته باشم. برای اینکه بخواهم از شما استقلال مالی داشته باشم، باید ثروت داشته باشم . این هم مقدمۀ سوم. مقدمۀ چهارم این است که در اکثریت قریب به اتفاق مواقع ثروت از راه درآمد به دست میآید. به ندرت است که کسی ثروت خود را از راه ارث به دست آورد یا ثروت خود را از راه بخت آزمایی به دست آورد. معمولاً کسی که بخواهد ثروت داشته باشد به درآمد نیاز دارد. یعنی خودش باید پول به دست آورد. نمیتواند بگوید از پدرم یا مادرم یا خواهرم یا برادرم به ارث میبرم. هست کسانی که از راه ارث به ثروت رسیدهاند. ولی ما نمیتوانیم روی آن قاعده عمل کنیم . آنها موارد استثنایی هستند. معمولاً ما نه از بخت آزمایی به ثروت میرسیم و نه از راه ارث به ثروت میرسیم. چارهای جز این نداریم که ثروت را از راه درآمد به دست آوریم. این هم مقدمۀ چهارم . مقدمۀ پنجم این است که برای درآمد آدم باید شغل و حرفه داشته باشد . باید یک شغل و حرفه ای داشته باشند که با کاری که انجام میدهند، از طریق شغل و حرفه به درآمد برسند . این هم مقدمۀ پنجم. مقدمۀ ششم این است که من اگر بخواهم شغل و حرفه داشته باشم، باید یا در یک علم یا در یک فن یا در یک هنر تخصص پیدا کنم. چون هر شغلی ، یا یک فن است یا یک علم است و یا یک هنر است. برای اینکه من شغل و حرفه داشته باشم، اگر ریاضی دان باشم، از علم ریاضیای که دارم، اگرتاریخ دان باشم، از علم تاریخ، اگر جغرافیدان هستم، از علم جغرافیا یا هر دانش و علم دیگری. یک وقت هم هست که از راه فن میروم. به عنوان مثال ، مهندس هستم ، کشاورز هستم، دام پرور هستم، اهل صنعت هستم، اهل تجارت هستم. اینها فن هستند، علم نیستند؛ من از راه فن درآمد دارم. یک وقت هم آدم نه از راه علم درآمد دارد و نه از راه فن. از راه هنر درآمد دارد. به عنوان مثال، نقاش هستم، موسیقیدان هستم، نویسندۀ رمان هستم ، شعر مینویسم و از این راه درآمد دارم . بالاخره مقدمۀ ششم این بود که من اگر بخواهم شغل و حرفه داشته باشم باید در یک علم یا در یک فن یا در یک هنر تخصص پیدا کنم . و مقدمۀ هفتم این هست که برای اینکه من در یک علم یا در یک فن یا در یک هنر تخصص پیدا کنم، باید کتاب بخوا م . این کتابهای دستۀ اول کتابهایی هستند که ما میخوانیم. این کتاب ها معمولاً کتاب های درسی هستند ، معمولاً کتاب های کمک درسی هستند ، معمولاً حل المسائل هستند، آن هایی هستند که به آنها درسنامه (Text (Book میگوییم یا دستنامه (Hand (Book.
خلاصه درسنامهها، دستنامهها ، کتابهای کمک آموزشی، کتابهای دستۀ اول هستند که شما با این کتابها، وقتی که آن ها را میخوانید، به زبان حال به کتاب میگویید که تو من را آهسته آهسته به شغل و حرفه ای نزدیک میکنی؛ یعنی به درآمد نزدیک میکنی. این یک دسته از کتاب. ما معمولاً این کتابها را، حتی اگرهم نخواهیم بخوانیم هم به جبر زندگی اجتماعی خود باید بخوانیم . چاره ای جز این نداریم که از زمانی که وارد مهدکودک و کودکستان میشویم تا زمانی که دکترا یا پست دکترای خود را میگیریم ، باید این کتاب هارا بخوانیم. چاره ای نداریم . خواندن اینها نه جبر اجتماعی کۀک نوع اقتضای اجتماعی دارد. این است که معمولاً بخواهیم، نخواهیم، خوشمان بیاید، خوشمان نیاید، علاقهمند باشیم، علاقه مند نباشیم، این کتاب های دستۀ اول را میخوانیم. البته هرچه با علاقۀ بیشتری کتاب را بخوانیم ، بعد ها در زندگی خود، در شغل و حرفۀ خود، چون تخصصمان بیشتر میشود، موفقتر هستیم و وقتی در شغل و حرفۀ خود موفقتر هستیم، زندگی به کام ما بیشتر خوش میآید؛ زندگی برایمان خوشگوارتر میشود . چرا؟ چون احساس میکنیم در برابر پولی که از شما میگیرم، کار درست خود را برایتان انجام دادهایم . اگر شغل من کشاورزی است یا اگر شغل من جراحی است یا اگر معلم دبیرستان هستم، میفهمم در ازای پولی که شما به من دادهاید ، من کار خوب انجام دادهام . در اینجا زندگی برایم راضی کننده تر است، خوشتر زندگی میکنم ، شادتر زندگی میکنم و لذت بیشتری از زندگی خود میبرم. این دستۀ اول کتابها است . این کتاب ها با این که ممکن است به کام شما خیلی موافق نباشد اما توصیۀ پدرانۀ من به شما این است که اگر به آن رشتۀ علمی، به آن رشتۀ فنی، به آن رشتۀ هنری علاقه ندارید، اشکالی ندارد . رشتۀ علمی خود، رشتۀ فنی خود یا رشتۀ هنری خود را عوض کنید ولی بالاخره در جایی قرار بگیرید که از خواندن کتابهای درسی و خواندن کتابهای دستی و کمک آموزشی لذت ببرید. به گفتۀ شاعر ما که میگفت:
من نمیگویم سمندر باش یا پروانه باش / چون به فکر سوختن افتاده ای، جانانه باش
من نمیگویم که حتماً بروید مهندس شوید یا حتماً بروید پزشک شوید یا حتماً بروید روانپزشک شوید یا حتماً بروید کشاورز شوید یا حتماً بروید دامپزشک شوید؛ فقط جایی بروید که واقعاً و با تمام وجود خود، کتابهای مربوط به آن علم یا فن یا هنر را بخوانید؛ نه از سر فشار و نه از سر اینکه عوامل بیرونی، من را مجبور کنند که این کتاب ها را بخوانم . به هر حال اینها، کتابهای اول هستند. این کتابها بالمآل میخواهند زندگی شرافتمندانهای را در اختیارتان بگذارند و طبعاً از طریق آن به درآمد میرسید و با همان سیری که گفتم ، به یک نوع استقلال میرسید.

این در مورد کتابهای دستۀ اول . یک دسته کتاب های دستۀ دوم هستند که مطلقا درآمدزایی برای ما ندارند. هرچه بیشتر بخوانیم، سرسوزنی به درآمد ما اضافه نمیکنند. کتابهایی است که برای لذت بردن از خود خواندن آنها را میخوانیم . یعنی از خواندن خود کتاب لذت میبریم. نمیخواهم از طریق این خواندن چیزی یاد بگیرم و آن چیز را وسیله کنیم برای کسب درآمد . ممکن است شما کتاب رمان که میخوانید یا کتاب شعر که میخوانید، از این مقوله باشد . ممکن است کتاب خاطرات بخوانید، کتاب تاریخ بخوانید. این کتابها معمولاً کتاب هایی هستند که اکثر کسانی که میخوانند، میخوانند چون لذت میبرند. وقتی شما خاطرات کسی را میخوانید ، از خواندن آن لذت میبرید . وقتی کتاب تاریخ میخوانید ، فرق نمیکند تاریخ چه جامعه کشور یا سرزمینی باشد ، لذت میبرید . وقتی شعر میخوانید، لذت میبرید . وقتی رمان میخوانید، داستان کوتاه میخوانید، لذت میبرید . معمولاً این کتاب ها، بیشتر کتابهایی هستند که لذت بخش هستند . ولی ممکن است شخصی از کتاب های دیگری هم لذت ببرد. ولی بالاخره دستۀ دوم کتاب هایی که ما میخوانیم، کتابهایی است که از آن لذت میبریم و به نظر میرسد که این کتاب ها هیچ وقت نباید از زندگی ما بیرون بروند . چون ما به لذت بردن و خوش بودن در زندگی هم نیاز داریم ، و به اینکۀ یک نوع شادی در زندگی ما باشد هم نیاز داریم و یکی از بهترین راهها برای اینکه من به این لذت، خوشی و شادی برسم، این نوع کتابها است. میخواهم بگویم ممکن است کسی که کتابی میخواند و از آن لذت میبرد، رمان نباشد، شعر نباشد، داستان کوتاه نباشد، تاریخ نباشد، خاطرات نباشد. ممکن است کسی کتاب به عنوان مثال جغرافیا بخواند و از آن لذت ببرد. در هر حال برای کسب درآمد این کتاب را نمیخواند. نمیخواهد در یک علم یا فن یا هنر، متخصص شود. به تعبیر بعضی ها که امروز گفته میشود، این کتاب ها را به عنوان یک آماتور میخواند نه به عنوان کسی که اهل فن است . این هم از کتاب های دستۀ دوم .
یک دستۀ سومی که ما میخوانیم ، نه برای لذت است و نه برای کسب درآمد است . مشکلاتی در زندگی ما پیش می آید و میخواهیم ببینیم که این مشکل را چگونه میتوانیم رفع کنیم. به عنوان مثال مشکل من این است که تنبل هستم ، پشت کار ندارم ، دوست دارم یللی تللی کنم، اما از این وضع هم ناراضی هستم . من کتابهایی باید بخوانم و ببینم که برای امثال من چه گفتهاند. برای آدم هایی که تنبل هستند، سست اراده هستند ، پشت کار ندارند و ناراحت هستند از وضعی که دارند، اینها میتوانند چه کنند. یا مثلاً من کسی هستم که دوستی های با دوام ندارم. با هر کسی که دوست میشوم، بعد از مدتی دوستی قطع میشود. این یک مشکل است در زندگی. من کسی هستم که با همسر خود رابطه ای نرم و هموار ندارم. من کسی هستم که در هر ادارهای که میروم ، دیر یا زود من را اخراج میکنند و به همین ترتیب من نمیتوانم با خویشاوندان خود رفت و آمد سالمی داشته باشم . به همین ترتیب همیشه با همکاران خود کشاکش دارم. یا اینکه من آدمی هستم که از طبیعت لذت نمیبرم. اینکه آدم از طبیعت لذت نبرد، یک مشکل در زندگی است. به همین علت باید کتاب هایی بخوانم و ببینم به چه صورت میتوان مخود را به طبیعت علاقهمند کنم . زمانی که میبینم کسی یک درخت را میبیند یا جنگل را میبیند، میخواهد پرواز کند . اما میبینم که من انگار خشک هستم ، انعطاف ندارم ، لذت نمیبرم . این هم مشکل است. مشکلات زندگی ، یکی و دو تا و سه تا نیست . مشکل فقط این نیست که من بی خوابی دارم و بروم کتاب بخوانم و ببینم که بی خوابی را چگونه میتوان حل کرد . هزاران مشکل وجود دارد. بعضی مشکل ها در ناحیۀ جسم من است، مشکلی است در ناحیۀ ذهن من ، مشکلی است در ناحیۀ روان من. یک وقت در روابط اجتماعی من با دیگران مشکلی است. زندگی هر کدام از ما پر از مشکل است. منتها ممکن است شما مشکل X را داشته باشید و مشکل y را نداشته باشید ولی من مشکل y را داشته باشم و مشکل X را نداشته باشم. شما یک مشکل دارید و من یک مشکل دیگر دارم ولی هیچ کدام از ما نیست که بگوییم زندگی ما بسیار هموار است و نرم جلو میرود. هر کدام ما به تعبیر من ، جاهایی از زندگی ما قیژ قیژ صدا میکند و مشخص است که نرم و هموار نیست . این مشکلات مشکلاتی هستند که وقتی من آن هارا حل میکنم ، به درآمد نمیرسم اما زندگی من برایم مطبوع تر میشود. ما به این کتاب ها، هم نیاز داریم و هم ضرورت دارند که حتماً پی گیر آن ها باشیم . هیچ مشکلی به مرور زمان رفع نمیشود . این که مرور زمان حل میکند یک افسانه است. هیچ چیزی را مرور زمان حل نمیکند . ما باید آهسته آهسته خودمان فعالیت کنیم که این مشکل حل شود. فرض کنید مشکل من این است که ، وقتی با دوستان خود هستم ، بسیار با وفا هستم اما با دشمن بسیار بی رحم هستم. بی رحمی با دشمن هم یک مشکل است در زندگی . و به همین ترتیب الی ماشاءالله مشکلاتی وجود دارد که ما در زندگی میتوانیم داشته باشیم حالا مشکلات فردی ، الان محل بحث من است. در حال حاضر مشکلات اجتماعی محل بحث من نیست. مشکلاتی که من در ناحیۀ جسم خود ، در ناحیۀ ذهن خود ، در ناحیۀ روان خود و در ناحیۀ مناسبات خود دارم با شما، با خویشاوندان با دوستان خود ، با معشوق خود، با همکاران خود و با بیگانگان. اینکه شما در یک اتوبوس یا قطاری بنشینید و کسی بیاید و در کنار شما بنشیند و شما نمیتوانید باب گفت و گو را باز کنید ، یک مشکل است. هر دو انسانی باید بتوانند پنجره های خود را به روی همدیگر باز کنند. ولی نگاه میکنید کسی هنوز ده دقیقه هم نیست که وارد کوپه شده اما با همه رفاقت پیدا کرده است ولی من پنج ساعت است که در قطار نشستهام اما نمیتوانم یک جمله به فرد کنارم بگویم . این هم یک مشکل است که در من نسبت به شما بسته است . پنجرۀ گشوده نسبت به شما ندارم. این یک دسته از کتاب هایی است که برای این مشکلات میخوانیم و بسیار خوب است که آدم دو چیز را بداند . یک اینکه هیچ مشکلی را زمان رفع نمیکند و فرد خودش باید بپردازد و دیگر این که هیچ مشکلی نیست مگر آن که در باب آن کتاب نوشته شده باشد . شما فکر نکنید که مشکل من مشکلی است که احدی به آن نپرداخته است. امکان ندارد شما مشکلی داشته باشید و در باب آن مشکل کتابی نوشته نشده باشد . چرا؟ . چون انسان ها ده ها هزار سال است که بر روی کرۀ زمین زندگی میکنند. از وقتی که نوشتن را یاد گرفته اند، شش هزار سال میگذرد و این مشکلات را انسانها داشتهاند. امکان ندارد که شما اولین کسی باشید که آن مشکل را در زندگی پیدا کردهاید و وقتی که مشکلی در تاریخ، قبل از شما ظهور کرده است، کسانی هم چه به درست و چه به نادرست ، موفق یا ناموفق در باب آن کتاب نوشته اند، مقاله نوشته اند. بنابراین هیچ وقت نگویید که میدانم مرور زمان مشکل را رفع نمیکند ولی کتابی هم نوشته نشده . شما هر چه تصور کنید، کتاب برایش نوشته شده است. حتی کتاب نوشته شده در باب اینکه چرا آدم از موش میترسد. این هم کتاب دربارهاش نوشته شده . میخواهم بگویم از کوچکترین چیزها تا بزرگترین، از کم اهمیت ترین تا پر اهمیتترین ، از خردترین تا کلان ترین موضوعات در بابش کتاب نوشته شده است. این هم دستۀ سوم کتاب .
اما دستۀ چهارم همین کتابی است که شما داشتید میخواندید، کتاب هایی است که من نه برای شغل و حرفه میخوانم، نه برای لذت بردن میخوانم و نه برای اینکه مشکلات زندگی را رفع کنم. من میخواهم ارتقای روحی پیدا کنم، ارتقای معنوی پیدا کنم. میخواهم آدمی بهتر از اینی که در حال حاضر هستم بشوم. میخواهم بالا بروم . نمیخواهم همینجوری زندگی کنم و زندگی ام افقی باشد . چون معمولاً زندگی ما افقی است. یعنی فقط پیش رو را میبینیم . آن موقع میگویم به سمت ثروت بروم، به سمت شهرت بروم ، به سمت قدرت بروم، به سمت احترام، به سمت آبرو، به سمت محبوبیت و به سمت مدرک دانشگاهی. اینها همه در افق پیش رفتن است. یک وقت هم هست که میخواهم به صورت بالا بروم . نمیخواهم فقط پیش بروم . میخواهم در عین حال هم بالا بروم . در قرآن آمده: إهدِنا الصِراطَ المُستقیم ، به این افقی بودن صراط مستقیم نمیگویند. صراط مستقیم رو به قیام دارد، رو به بالا دارد . شما در جدول کلمات متقاطع داشته اید که ستون افقی و ستون عمودی، ستون عمودی قائم است . إهدِنا الصِراطَ المُستقیم یعنی خدایا راهی را نشان بده که رو به بالا است. ما همیشه در افق حرکت میکنیم. یعنی چه؟ یعنی نگاه میکنیم کسانی که در جلوی ما میروند ، یا از لحاظ ثروت، یا از لحاظ شهرت، یا از لحاظ قدرت، یا از لحاظ احترام یا از لحاظ آبرو، یا از لحاظ محبوبیت و یا از لحاظ مدرک دانشگاهی، از ما جلو هستند و ما چون به سمت افق حرکت میکنیم ، میخواهیم از کسانی که در جلوی ما هستند، جلو بزنیم. ما برویم و آن ها در پشت سر ما قرار بگیرند. بنابراین همیشه حرکت ما رو به افق است. اما یک وقت کسی میگوید من علاوه بر حرکت رو به افق، چه در آن موفق بودهام و چه موفق نبودهام، میخواهم یک حرکت دوم هم انجام دهم و آن حرکت، حرکت رو به بالا است. میخواهم از این سطحی که در آن هستم، بالاتر بیایم . این کتابها معمولاً کتابهایی هستند که ارتقاء روحی و معنوی به آدم میدهند و جنس آدم را کم کم تغییر میدهند. میبینید که شادیهایتان ، شادیهایی که افراد دیگر داشته اند یا خودتان در گذشته داشتهاید، نیست. در گذشته از چیزی شاد میشدید و حالا از چیز دیگری شاد میشوید. در گذشته از چیزی غمگین میشدید و حالا از چیز دیگری غمگین میشوید. در گذشته به چیزهایی امید بسته بوده اید و حالا به چیز های دیگری امید میبندید. در گذشته از چیزایی ناامید بوده اید و حالا از چیز های دیگری ناامید میشوید. عشق شما در گذشته به چیز هایی محدود میشد و حالا عشق شما به چیزهای دیگری محدود میشود . یعنی ناگهان حال درونی شما عوض شده است ، احساسات و عواطف شما تغییر کرده است. احساسات و عواطف شما مثل احساسات و عواطفی که در گذشته داشته اید، نیست و مثل احساسات و عواطف کسانی که در افق با شما حرکت میکنند هم نیست . میخواهید به سمت بالا بروید. این کتاب ها معمولاً کتاب هایی هستند که در ردهبندی که در کتاب خانهها انجام میدهند ، یا به این کتاب ها عرفانی میگویند؛ یه بخشی از کتاب های دستۀ چهارم را کتاب های عرفانی میگویند و بعد، کتاب هایی که از آن تعبیر میکنند به کتاب های دینی و مذهبی ، هر دین یا هر مذهبی نه فقط اسلام یا یک دین خاص ، هر دین و مذهبی . این ها کتاب هایی هستند که میخواهند این کار را انجام دهند؛ حال چقدر موفق باشند و چقدر موفق نباشند، کتاب با کتاب فرق میکند. اما در هر حال غرض آن ها این است. کتابهای دینی و مذهبی هم به این شکل هستند. یک دسته از کتاب هایی که به آنها کتاب های روانشناختی گفته میشود، کار آن ها هم به این شکل است. آنها نمیخواهند فقط مشکل من را رفع کنند، بلکه میخواهند سطح من را بالاتر ببرند . یک دسته از کتاب هایی که از آن ها تعبیر میکنیم به کتابهای فلسفی، کار آن ها هم به همین صورت است . و در آخر هم کتابهای عددی بزرگ تاریخ مثل رمان های بزرگ و اشعار بزرگ هستند. این پنج دسته کتاب میتوانند از مقولۀ چهارم باشند . یعنی کتاب هایی هستند که میتوانند من را بالاتر ببرند . یعنی کتاب هایی هستند که در عرفان یا در دین و مذهب یا در روانشناسی یا در فلسفه و یا در ادبیات. این پنج دسته این نوع کتاب ها هستند که میتوانند ارتقای معنوی هم به شخص بدهند . یعنی فرض کنید وقتی شما کتاب ایلیاد هومر یا ادیسه هومر را میخوانید و یا وقتی کتاب مثنوی مولانا را میخوانید ، با قبل فرق میکنید. دیگر آن رقابتی که در گذشته با دوست خود داشتهاید، آن رقابت در نظر شما بی رنگ میشود . آن مسابقهای که با دیگران در اموری داشته اید ، آن مسابقه را تعطیل میکنید . میگویید من از دور این مسابقه بیرون میآیم . هر کس که میخواد ، به مسابقه برود و همچنان شرکت کند. یعنی غم و شادی شما متفاوت میشود، امید و ناامیدی شما متفاوت میشود، عشق و نفرت شما متفاوت میشود و آرامش شما با قبل متفاوت میشود . این هم کتاب های دستۀ چهارم.
شما در اینجا دیدید که در دستۀ دوم که برای لذت میخواندیم من از کتاب های ادبی نام بردم؛ رمان و شعر . در دستۀ چهارم هم میبینید که از کتاب های ادبی اسم بردهام، کتاب های ادبی یک خاصیت دوگانه دارند. هم میتوانند برای لذت خوانده شوند که فرد فقط لذت ببرد و هم میتوانند برای ارتقای معنوی خوانده شوند.
این را از من بپذیرید، که حتی اگر از من هم نپذیرید تجربۀ زندگی این را به شما ثابت میکند، که آدم در زندگی خود ، همۀ این چهار دسته کتاب را باید داشته باشد . منتهی این را گفتم که شما در سن تحصیل علم هستید ، بیشتر کتابهای دستۀ اول برای شما مفید است. یک وقت هست که تحصیل علم شما تمام شده و تخصص پیدا کرده اید ، کتاب های دستۀ اول در زندگی شما کمتر است و بیشتر کتاب های دستۀ دوم و سوم و چهارم لازم هستند. اما در هر حال من گمان میکنم تا آنجایی که به عالم ذهنی و روانی مربوط میشود ، این چهاردستۀ کتاب ، هر چهار دسته به شما کمک میکند و همیشه سعی کنید که هیچ یک از این چهاردسته کتاب از زندگی شما کاملاً محو نشود و کاملاً مفقود نباشد و این یک نوع تواضعی رو به شما میدهد که به گفتۀ افلاطون آدم را فرزانه میکند . فرزانگی یعنی توازن میان این چهار دسته. آدم فرزانده آدمی است که هم تخصص دارد در یک رشته ای ، هم از زندگی لذتی میبرد (آدم های غیر فرزانه این لذت را نمیبرند)، هم مشکلاتش در زندگی کمتر از دیگران است و هم همیشه در اندیشۀ نوعی ارتقاء ، نوعی تعالی جویی اخلاقی و معنوی هم است.
امیدوارم که سخنان من در خود من هم موثر باشد- چون آدم وقتی بلند سخن میگوید، بر خودش هم اثر میگذارد- و من هم التزام داشته باشم به آنچه که گفتم.