(نگاهی به زندگی و آثار هوشنگ ابتهاج)
علیرضا احمد دوست
نامدگان و رفتگان از دو کرانه زمان
سوی تو میدوند هان! ای تو همیشه در میان
امیر هوشنگ ابتهاج (ه. الف. سایه) در اسفند 1306 در شهر رشت و در خانوادهای مرفه، متولد شد. تا کلاس پنجم متوسطه در رشت اقامت داشت تا اینکه برای تکمیل تحصیلاتش به تهران آمد، در آنجا نزد خالهاش (مادر گلچین گیلانی) مدتی ماند و سرانجام با نیمهکاره رها کردن تحصیلاتش در مقطع دبیرستان به دنبال شاعری رفت. نوزده ساله بود که اولین کتاب شعرش (نخستین نغمهها) با مقدمهی دکتر حمیدی شیرازی چاپ شد. پدرش با شعر گفتن او موافق نبود؛ به قول ابتهاج: «دلش نمیخواست پسرش محتاج بشود». آقاخان که میدانست پسرش هیچ کاری را ادامه نمیدهد، امید داشت شعر را هم بالاخره رها کند؛ ولی غافل از آنکه این شعر بود که فرزندش را رها نمیکرد. او در سالهای پایانی عمر، تنها توانست پسرش را به برادر خود(ابوالحسن ابتهاج) معرفی کند تا وی برایش کاری دست و پا کند؛ «وقتی عمویم مرا دید گفت: شنیدهام شعر میگویی… چهکاری بلدی… گفتم هیچ! سوال کرد چهکاری میتوانی بکنی؟ گفتم همهکار!».
با من بیکس تنها شده یارا تو بمان
همه رفتند ازین خانه، خدا را تو بمان
ابتهاج از همان دورهی کودکی (ده، دوازده سالگی) به سرودن شعر پرداخت، گویا بعضی از این اشعار در«نخستین نغمهها» اولین کتابش چاپ میشود. ابتهاج در بدو شاعری، تنها در قالبهای سنتی، به ویژه غزل – که قالب محبوب وی تا پایان عمر میماند – طبعآزمایی میکند و در این مسیر با افراد برجستهای در شعر کلاسیک آشنا میشود اما از این تعداد، تنها تحت تاثیر شخصیت شهریار و شیوهی غزلپردازی وی قرار میگیرد. دوستی این دو نفر تا انتها پایدار میماند. رابطهی بیبدیل و عجیب!
«21 یا 22 سالم بود ایشان نزدیک چهل سالش بود؛ 18 سال از من بزرگتر بود …از همون روز اول که شهریار رو دیدم فهمید که من همهی غزلهاشو حفظم و اون هم خیلی حیرت کرده بود از این موضوع».
سایه در دورهی جوانی و اوایل دوران غزلسرایی از سبک شهریار تاثیر پذیرفته است. او در این مقطع با نحو استوار سعدی در غزل و از روابط پنهان و تو در توی غزل حافظ و از زبان هنجارگریز و خلاقانهی مولانا آگاهی چندانی نداشته؛ بلکه قالب غزل برای وی با شهریار شناخته شده است، تا اینکه پس از آشنایی دقیق سایه با شاعران کلاسیک و نمونههای برجستهی غزل فارسی، نگاه او تغییر میکند.
با اینهمه اثرپذیری ابتهاج از شهریار نیز بیش از آن که به تقلید و تکرار متکی باشد بر تغییر و خلاقیت استوار است.
گم گشتهی ديار محبت كجا رود؟
نام حبيب هست و نشان حبيب نيست
عاشق منم كه يار به حالم نظر نكرد
ای خواجه درد هست و لیكن طبیب نیست
اوج هنر ابتهاج در غزلسرایی است. مجموعه غزلیات او در چهار دفتر «سیاه مشق» از معروفترین آثار شعری هوشنگ ابتهاج است. غزل ابتهاج ساده و بدون تکلف است، با زبانی زلال، ظریف، خوشآهنگ، دلنشین و به شدت خوشتراش که حاصل همنشینی کلماتی دستچین شده، با دقت و وسواسی شاعرانه کنار یکدیگر است. سبک ابتهاج در آفرینش غزلهایش مبدعانه، خلاقانه، شکیل و از سر تا پا برخوردار از حسن ترکیب و درآمیخته با بیانی جذاب، گیرا، خیالانگیز و رمانتیک است. غزل سایه محل تلاقی عشق، اندوه و زیبایی در یک پسزمینه سیاسی و اجتماعی با بیان انتقادی هر چه ظریفتر به شیوهی رندانه حافظ است. چنین ویژگیها و خصایصی در کنار شناخت عمیق شاعر از پیچیدگیهای کلامی حافظ و نگاه نقادانهی خلاقانهاش، ساحتی حافظگونه به شعر سایه داده است. عبدالعلی دستغیب، اخوانثالث، غلامحسین یوسفی و ادبای دیگر از وجوه مختلف و به انحا گوناگون سایه را با حافظ مقایسه کردهاند و همچنین دکتر شفیعی کدکنی که در این باره گفته است:
«ابتهاج تکهای از حافظ بود که به دوران ما پرتاب شده بود …شعر سایه استمرار بخشی از جمالشناسی شعر حافظ است …آنهایی که بوطیقای حافظ را به نیکی میشناسند از شعر سایه سرمست میشوند».
بیتردید سالها همنشینی سایه با حافظ و پژوهش در شیوهی هنری و شخصیت وی (حافظ به سعی سایه) تاثیر بسزایی بر سبک شعری و روش غزلسرایی سایه گذاشته است. از وزن، موسیقی، استعاره و صور خیال تا بهرهبردن از مضامین و شگردهای ادبی و حتی جهاننگری حافظ همه در شعر ابتهاج قابل ردگیری است. ولی بیش از همه، این شیوهی رندانه حافظ است که مورد علاقه و تأسی اوست. دستاوردی که در شعر سایه نیز نمود و امتداد پیدا میکند و به غزلیات وی شمایلی حافظگونه میدهد.
با همهی اینها، ابتهاج مانند شهریار به هیچ عنوان، یک مقلد صرف حافظ نیست. برای سایه غزل قالبی است با ظرفیتهای بسیار گسترده، برای بیان حرفهای نو. به این ترتیب حتی پیوند عمیق ابتهاج با ادبیات کهن نیز موجب آن نمیشود که شعر او به رنگ و هیات اشعار قدمایی، تقلیدی و نظایر آن درآید. از طرفی هم اگرچه در مقایسه با شعر سایه، نوآوریهای زبانی و شعری در غزل «سیمین بهبهانی» و «حسین منزوی» و دیگران ملموستر است. اما غزل ابتهاج، شعریست برآمده از یک سبک میانه رو و زبان معتدل که در آن از قواعد خشک سنتگرایان و از بدعتگریهای ناشیانه و رادیکال، هیچکدام خبری نیست از همین رو میتوان گفت غزل او پل ارتباطی بین سنت و مدرنیته است و هم با جهان قدیم و جهان معاصر پیوند دارد.
دیر است، گالیا!
در گوش من فسانه دلدادگی مخوان!
دیگر ز من ترانه شوریدگی مخواه!
دیر است گالیا!
نخستین نشانههای تجدد در شعر سایه با بهرهبردن از چهارپاره است که بیشترین شعرهای مجموعهی سراب در آن قالب سروده شدهاند. سرودن چهارپاره و چندپاره در این مجموعه، واپسین حد تخطی شاعر از موازین شعر قدیم است. سراب به لحاظ درونمایه شعری است رمانتیک و به لحاظ نوآوری نیز میانه رو. ابتهاج در این دفتر از چهارپاره سرایی توللی و نادرپور تاثیر پذیرفته و همچنان زبان و قوالب کهن او را رها نکرده است. سایه در سال 1330 با نیما آشنا میشود و در حلقهی شاگردان وی قرار میگیرد. سایه در سال 32 به فاصلهی کمی دو کتاب «سیاه مشق 1» و «شبگیر» را منتشر میکند. او با کتاب شبگیر خود را به عنوان یک شاعر نوگرا معرفی میکند و به دنبال آن با«زمین» و «چند برگ از یلدا» سرایش اشعار نیمایی را پی میگیرد.
یکی از دلایل گرایش ابتهاج به شعر نیمایی جدای از جذابیتها و ظرفیتهای این شیوهی جدید شعری و مباحث مرتبط به نوگرایی، وقوع کودتای مرداد 32 و بهطور کلی شرایط اجتماعی سیاسی آن دوران است؛ آنجا که احساس یاس، شکست و سرخوردگی بر ذهن و روان مردم غلبه کرده است و شرایط جامعه، دیگر به شاعر معاصر اجازهی خزیدن در کنج امن خویش و ندیده گرفتن دردمندیهای مردم و غلطیدن در دغدغههای شخصی و حدیث نفس را نمیدهد. به این ترتیب اشعار غنایی و تغزلی و رمانتیسیسم متداول در دههی «سی» جای خود را به شعر نیمایی با زمینههای اجتماعی و سیاسی میدهد. از طرفی ارائه تصویر دقیقتر از انسان و جهان با طرز جدید «شعر نو»، تناسب بیشتری داشت و این یکی دیگر از دلایل گرایش وی به شعر نیمایی بود. حتی با وجود اینکه غزلهای عاشقانه و رمانتیک سایه از رنگ بوی سیاسی و رگههای اجتماعی خالی نیست؛ ولی باز هم در به تصویر کشیدن عینیات تاریخی ،سیاسی، اجتماعی و همچنین در بیان رنجهای انسان معاصر از امکانات و ظرفیتهای شعر نیمایی تا جای ممکن استفاده میکند. ابتهاج تقریبا تا پایان عمر به موازات سرایش اشعارش در قالب کلاسیک، کم و بیش به سرایش اشعار نیمایی ادامه میدهد و از همین رهگذر در سال هشتاد و پنج منتخبی از اشعار نیماییاش را با گزینش خویش در کتابی به نام «تاسیان» جمعآوری و چاپ میکند.
گفتمش شیرین ترین آواز چیست؟ / چشم غمگینش به رویم خیره ماند / قطره قطره اشکش از مژگان چکید / لرزه افتادش به گیسوی بلند / زیر لب غمناک خواند / ناله زنجیرها بر دست من.
ابتهاج نیما را شاعر بزرگی میدانست و در ابتدا با رویکرد نیما و نظرات او در باب مبانی شعر نو موافق بود؛
اما در عین روحیه نوگرایی، رادیکالیسم را در پیش نگرفت و اندک اندک از این دیدگاه فاصله گرفت و مجددا به شعر کلاسیک روی آورد . سایه اگر چه با اعجاب و اعزاز و احترام به نیما مینگریست اما نسبت به سرنوشت شعر نو به هیچ عنوان خوشبین نبود.
«… در حدود پنجاه سالی که از سرودن انواع این شعرها شروع شده است من گمان میکنم که به آخر خط رسیدهایم؛ یعنی آنچه که برای ما باقیمانده هیچ نیست و برایمان ناکامی بیچون و چرا به دست آمده»
ابتهاج جریانهای شعری پس از نیما را ناکام و به بنبست رسیده تلقی میکرد و نگاه وی نسبت به جریانات ادبی آوانگارد تحقیرآمیز بود. ابتهاج تصور میکرد که جریان «موج نو» را ساواک ایجاد کرده است و درباره شعر حجم میگفت: «… با این وضع خیلی احتمال دارد که صد سال دیگر دنیا انقدر احمق شود که به شعر «رویایی» برگردد! بعید نیست!». او شعر پست مدرن براهنی را جدی نمیگرفت و حتی بهترین مجموعه اشعار فروغ فرخزاد را حاصل دخل و تصرف ابراهیم گلستان بر آثار وی دانست. طرح قضاوتهای ابتهاج و نقد آن از دایرهی این بحث خارج است. با این همه، قضاوتهایش – چه درست و چه غلط – از شأن و جایگاهش نمیکاهد. گفتنیست که در میان شاعران نوپرداز، سهراب سپهری از معدود شاعرانی بود که مورد ستایش او قرار گرفت:
«تقریبا همهی شعرا رشک بردن به سپهری، توقع نداشتن که یکی بیاد و به این نرمی و راحتی این شعرای قشنگو بگه، بنظرم همهی اونایی که به سپهری ایراد گرفتن، ضمن اینکه بخشی از حرفشون منطقی هست ولی یه مقدار هم از روی حسد هست…»
همه آفاق گرفتهست صدای سخنم
تو از این طرف نبندی که ببندی دهنم
سبک شعری ابتهاج با همه هواداران و مخاطبان و دلدادگانش، مخالفان و منتقدان سرسختی نیز دارد. عمده انتقاداتی که به ابتهاج میشود، حملاتی است از ناحیه مخالفان شعر کلاسیک و نئوکلاسیک. این عده از ناقدان و شعرشناسان معتقدند که غزلسرای سنتی در قالبهای کهن احساس امنیت میکند، همیشه میتواند قافیهای پیدا کند و مضمونی بسازد و غزلی در چند بیت بنویسد. از نظر آنها شعر میدان خطر کردن است نه امنیت و یا به عبارتی معرکهگریز از عادت است و نه زندان اعتیاد. از نظر مخالفان، گرایش و دلباختگی شاعران امروز به کهنگرایی و بازتولید مداوم اشکال و قالبها و درونمایههای شعر کلاسیک در روزگار ما توجیه چندانی ندارد و انسان و اجتماع نوین در مواجه و برخورد خود با جهان و مفاهیم جدید، به یک بوطیقای تازه و نوآورانه، برای انتقال احساسات و بیان تجربههای ادبی و زیبایی شناختیاش نیاز دارد. سایه با آنکه شاعری مانند شهریار، خانلری، حمیدی شیرازی، حتی رهی معیری و یا شاعران دورهی بازگشت نیست؛ از این انتقادات بینصیب نمانده است. از نظر مخالفان طرفداران جریان سنتی شعر، شاعرانی نظیر ابتهاج در عرصهی ادبیات، نه اهل خطرکردن هستند و نه تمایل به شکستن موازین ادبیات کهن دارند. آنها تنها در قالیهای تثبیت شده به دام تقلید،تکرار و بازسرایی گرفتار میشوند، به همین دلیل هم، شعر آنها نمیتواند اثر هنری تلقی شود. اثری که سهمی در شعر معاصر داشته باشد، راهی نشان دهد یا تجربهای به تجربههای اصیل بیفزاید. از نظر ضیا موحد غزلسرایی سنتی کلاسیک در دورهی ما عین مسافرت با اسب از تهران به اصفهان میماند در حالی که میتوان این مسافت را با هواپیما رفت.
میبینم
آن شکفتنِ شادی را
پروازِ بلند آدمیزادی را
آن جشنِ بزرگ روز آزادی را.
کیوان
خندان به سایه میگوید:
دیدی؟
به تو میگفتم!
آری.
تو همیشه راست میگفتی.
میبینم.
میبینم.
دربارهی هوشنگ ابتهاج نمیتوان حرف زد ولی از مواضع سیاسی وی چیزی نگفت. شعر ابتهاج در همهی ادوار و برههها رنگ و بوی سیاسی دارد. تا جایی که وی در مراسم شعرخوانی دانشگاه مریلند میگوید: «همهی شعرهای من سیاسیه بهخدا!، حتی شعر عاشقانهی من هم سیاسیه!».
با اینهمه او مخالف آن است که جوانترهای برخاسته از فرقههای چپ وی را شاعر خلق بنامند. او حتی این لقب را برای شاملو هم نمیپذیرد و تنها حافظ را وارث این عنوان میداند.
بسیاری از غزلیات عاشقانه سایه به تبعیت و تأسی از شیوه حافظ بازتاب مسایل اجتماعی و اعتقادی زمانهی شاعر است. سایه با اختفای مشرب فکری و مرام سیاسی خود در قالب یک زبان عاشقانه به مرزهای سبک روایتگری و بیان رندانهی حافظ نزدیک میشود.
ابتهاج از دههی سی به تدریج در فضای اجتماعی سیاسی عصر خویش قرار میگیرد. از این پس بازتاب آرمانها و همچنین واگویه پیروزیها و شکستهای اجتماعی مردم در اشعارش نمایان است. در چنین فضایی که به شدت تحت تاثیر ادبیات متعهد نیمه اول قرن بیستم، زندگی محدود شهری، قحطی و گرسنگی ناشی از هجوم متفقین و به فراخورش مرداد سی و دو و به تبع آن تعطیلی جراید و دستگیری اهالی قلم است، حتی غزلهای عاشقانه و رمانتیک نیز رنگ و بوی سیاسی به خود میگیرند. در همین برههی تاریخیست که مرگ و سرکوب بسیاری از دوستان او و در رأس آنها مرتضی کیوان که فعالیتهای حزبی مجدانه داشتند تاثیری ژرف بر سایه میگذارد. سایه نیز در چنین خفقانی از تغزل و شعرهای عاشقانه فاصله میگیرد و به سرایش اشعار آزادیخواهانه و سیاسی و اجتماعی رو میآورد.
«هر کجا مشتی گره شد، مشت من
زخمی هر تازیانه، پشت من
هر کجا فریاد آزادی منم
من در این فریادها، دم میزنم»
شمس لنگرودی در کتاب تاریخ تحلیلی شعر نو در این باره گفته است: «در این دوره، عنصر هدایتگر هنرمند تفکر حزبی (توده) و نشریه کبوتر صلح است که مبارزه را برتر و فراتر از طبعآزمایی و تفنن میداند…براساس تعهدی که حزب برایش ترسیم کرده است مجبور است از مبارزه سیاسی جانبداری کند؛ از سوی دیگر در مانیفست حزب هرگونه تمایل به تغزل و عاشقانهسرایی حمل بر بیدردی و خوش باشی است. دفتر سراب محصول این دوره است».
اما خود ابتهاج درباره روابطش با تودهایها حرف دیگری دارد: «عضو حزب توده نبودم، اما همیشه سوسیالیست بودم و به تودهایها احترام میگذاشتم و رفیق آنها بودم و با آنها همعقیده بودم».
ابتهاج در جریان وقایع انقلاب 57 از فعالیتهای خود در رادیو ایران دست کشید و به انقلابیون پیوست و اشعار انقلابی «کیوان ستاره بود»، «به نام شما»، «در پردهی خون»، «یادگار خون سرو» را میسراید.
سایه در سال 62 با توجه به انتسابش به جریانهای چپ بازداشت شد. او خاطرهای شنیدنی هم از دوران زندانی شدن خویش دارد:
«در زندان بودم همین که ترانه (ایران ای سرای امید) از بلندگوی زندان پخش شد تا که شنیدم زدم زیر گریه همبندم پرسید چرا گریه میکنی، گفتم شاعر این ترانه منم !!!…امیر هوشنگ ابتهاج».
سایه یک سال بعد به وساطت محمد حسین شهریار از زندان رهایی مییابد. علت آزادی ابتهاج نامهی بود که استاد شهریار به سید علی خامنهای رییس جمهور وقت نوشت:
«وقتی سایه را زندانی کردند، فرشتهها بر عرش الهی گریه کردند».
ابتهاج وقوع این ماجرا را در کتاب«پیر پرنیان پوش» تایید میکند.
سایه تا پایان عمر پای صحت آرمانها و اعتقاداتش ایستاد. او در مصاحبه با یک نشریه، در سن هشتاد و شش سالگی عنوان میکند که: «من به سلامت تئوریک سوسیالیسیم باور دارم. هنوز باور دارم هیچ راهی جز سوسیالیسم پیش پای بشر نیست، کمونیسم هم یک آرمان دور است. تا بقول معروف یک انسان تراز نوین ساخته نشود که هرکس به اندازهی کارش بخواهد و بهرهمند شود کمونیسم قابل تحقق نیست».
با همه این حرفها سایه پیش از آن که تودهای باشد شاعری آرمانگراست؛ و آرمانش هم آزادی انسان است. حسین منزوی، میان سایه با سایر هنرمندان تودهای تفاوتی بزرگ قائل است: «سایه هرگز یک شاعر حزبی نشده، او همیشه به عنوان«سایه»ی شاعر، چند گامی جلوتر از هوشنگ ابتهاج تودهای حرکت کرده است».
بنابراین باید گفت که نگاه ابتهاج به آزادی و آزادگی و کرامت انسانی، نگاهیست فراتر از حزب و چارچوبهای حزبی؛ که به هیچ ایدئولوژی و مکتب و عقیدهی خاصی محدود و منحصر نمیشود. شعر ناتمام سایه دربارهی امام حسین (ع) موید آن است:
«یاحسین بن علی / خون گرم تو هنوز / از زمین میجوشد /هر کجا باغ گل سرخی هست /آب از این چشمهی خون می نوشد / کربلاییست دلم … »
ای عشق همه بهانه از توست
من خامشم این ترانه از توست
سایه پیش از آنکه شاعر باشد اهل موسیقی است. او میداند تاثیر نوای آهنگ، نت و ریتم و ملودی، نافذتر و قویتر از کلمه است.
شاید برای همین در جوانی به جای درس و مشق، دائما در تنها قهوهخانه نزدیک خانه، گوشش به رادیو بود؛ به صدای قمر و ادیب …
این کشش و گرایش سایه به موسیقی، نه تنها از جوانی که در دورهی خردسالی او نیز عیان است:
«… من از بچگی به موسیقی علاقه داشتم، کم کم آموختم که به موسیقی اقوام و ملل مختلف گوش بدهم و زبان آن را بفهمم».
سایه که برخلاف شعر، هیچگاه به طور جدی و تمام و کمال به قلمرو موسیقی وارد نمیشود این خلأ در وی به حسرتی جاودانه بدل میشود: «یکی از افسوسهای من – هنوز هم در این آخر عمر – غصهام این است که ای کاش به جای شعر یک اتفاقی میافتاد و من دنبال موسیقی میرفتم».
سرودن شعر در قالب تصنیف و ترانه، یکی دیگر از وجوه ادبی هنری هوشنگ ابتهاج است تا آنجا که بسیاری از ترانهها، تصنیفها، غزل ها و حتی اشعار نیمایی وی با صدای اساتید آواز و موسیقی اجرا شده و با گذشت زمان تبدیل به آثاری خاطرهانگیز و ماندگار میشوند.
«تو ای پری کجایی که رخ نمینمایی
از آن بهشت پنهان دری نمیگشای»
در اوایل دههی پنجاه، باتوجه به شهرت شاعری و آشنایی ابتهاج با موسیقی اصیل ایرانی، سرپرستی برنامهی محبوب رادیوئی «گلها» به وی واگذار میشود. سایه در ایجاد برنامههای معروف رادیوئی در رابطه با موسیقی و همچنین در شکلگیری گروههای مختلف موسیقی نقشی مهم ایفا میکند. در خلال همکاری با همین حلقهها، بسیاری از تصنیفها و ترانههای به یاد ماندنی وی در همان زمان ساخته میشوند از جمله تصنیف و ترانههای نام آشنای: «تو ای پری کجایی»، «ای عشق همه بهانه از توست»، « بنشین به یادم شبی …»، «در این سرای بی کسی …»، «سپیده» و «ارغوان».
شناخت عمیق سایه از موسیقی به درک عمیق سایه از موسیقی شعر و تاثیرگذاری آن بر سازمان موسیقایی سرودههایش و بهکارگیری استادانه آن در سطح ادبی میانجامد. ذوق و دانش و آگاهی سایه از موسیقی، به انتخاب و گزینش وزنهای زیبا، گوش نواز و کاملا هماهنگ با محتوای آثارش منتهی میشود. یکی از برجستهترین وجوه تکنیکال و زیبایی شناختی غزل سایه در سطح توازن آوایی و نظام موسیقایی برآمده از آن یا در همان سطح ساختار صوری یا روساخت زبان، اتفاق میافتد. طنین دلنشین، مترنم، لحن و اصوات ظریف و خوش ترکیب و ریتم و ضربآهنگ هماهنگ با محتوا از شاخصههای موسیقایی شعر ابتهاج محسوب میشود. بدون تردید در این راه، تاثیر سالها همنشینی با حافظ، درک و هضم شگردهای هنری، استماع مدام موسیقی کلام سحرانگیز شاعر بزرگ ایران، به تکامل شعر سایه از حیث ریتم و هارمونی و وزن، کمک شایانی کرده است. عشق و علاقهی وافر شاعر به موسیقی سبب شده که موسیقی شعر او به رکن و ستون اصلی شعری او بدل شود.
ابعاد عشق و دلباختگی سایه به موسیقی، در گفتگوی مسعود بهنود با سایه در اواخر عمرش، بیشتر آشکار میشود.
بهنود در گفتگویی در اواخر عمر ابتهاج از او پرسید که آیا از زندگی راضی است: ابتهاج جواب میدهد: «فوق العاده» و ادامه میدهد: «من این شانس را داشتم که سمفونی نهم بتهوون را گوش کنم …این میز میتواند بگوید که من سمفونی نهم بتهوون را شنیدهام؟ یا بگوید آواز ابوعطای شجریان را شنیدهام … آن آواز باور نکردنیست …کجا میتوانستم اینها را بشنوم جز در زندگی».