کتابی که من در کارگاه ورامین در تاریخ ۳۰ تیر۱۴۰۳ ارائه دادم «هیلمی یاد میگیرد (شکرگزاری)» بود. کتاب پنج جلد است و درباره زندگی هیلمی (یک اسب آبی کوچک) حرف میزند. در هر کدام از این جلدها هیلمی یک فضیلت اخلاقی را یاد میگیرد و در این جلد موضوع شکرگزاری است.
من کارگاه را با خوشوبش با بچهها شروع کردم. از بچهها پرسیدم که چند سالشان است. چون بعضییشان خیلی کوچک بودند ازشان پرسیدم که شما اصلاً مدرسه رفتید و مشخص شد یکی از بچهها مدرسه نرفته و پیش دبستانی است و امسال به کلاس اول میرود. بچهها 6 نفر بودند و به هر کدامشان یک کتاب دادم. قرار شد که هر کسی دو صفحه از کتاب را بخواند. بچهها شروع کردند به خواندن و هر نوبت که تمام میشد من با ارجاع به کتاب با بچهها حرف میزدم.
مثلاً در کتاب اسب آبی، سنجاقک، قورباغه و ماهی داریم که در یک برکه زندگی میکنند. اینها خوشحالند یا ناراحتند؟ بر چه اساسی ما متوجه میشوم که یک تصویر خبر از شادی میدهد یا ناراحتی؟ تصویر چه پارامترهایی باید داشته باشد تا ما بگوییم که این چهره خوشحال یا ناراحت است؟
نکته دیگری که من در این کارگاه به آن پرداختم علائم نگارشی بود. رسم الخط کتاب با اتفاقی که در کتابهای ب درسی بچهها میافتد الان متفاوت است. من برایشان تفاوت بین «خانۀ علی» و «خانهی علی» را توضیح دادم و اینکه اینها دو جور نوشتنه یک چیز است.
در داستان ما خواندیم که یکی از برکههایی که هیلمی رفته بود چند فیل بودند. آنها سروصدا میکردند و شلنگ تخته میانداختند و هیلمی به همین دلیل از آنجا رفت. من از همین قسمت داستان استفاده کردم و از بچهها پرسیدم که آیا شما تا کنون در همسایههایتان کسی را داشتید که شما را اذیت کند و بعد همین سوال به مدرسه وصل شد که آیا در مدرسه کسی بوده که اذیتتان کرده باشد. اگر کسی ما را در مدرسه اذیت کند آیا ما همیشه میتوانیم جای خودمان را عوض کنیم؟ بچهها در این مورد حرف زدند و هر کدام پاسخی به سؤالها دادند.
یک کار دیگری که کردم این بود که اتفاقاتی که برای هیلمی در سفرش افتاد را روی تخته کشیدم تا بچهها برایشان روشن شود که هیلمی از کجا به کجا میرود. این هم به نظرم کمک کرد که بچهها درکی کلی از کتاب داشته باشند و گم نشود و یادشان نرود که ما و هیلمی از کجا آمدیم و در نهایت به کجا رسیدیم.
نکتۀ جالب در مورد کتاب تصاویر خوب آن بود که به تسهیلگر اجازه میداد تا فراتر از موضوع کتاب با بچهها حرف بزند. برای بچههای ابتدایی مهم است که کتابهایی که تصاویر خوبی دارند انتخاب شود تا بتوان دانش اضافه به بچهها داد. مثلاً قسمتی که تصویر غروب کشیده شده بود من از بچهها پرسیدم به نظر شما خورشید در چه وضعیتی است و بچهها میدانستند که غروب است. بعد درباره این حرف زدیم که خب اینکه خورشید کجای آسمان باشد نشان میدهد که ظهر است یا غروب. مثال دیگر مربوط به تصویر تمساحی بود که در کتاب آمده بود. با ارجاع به این تصویر ما در این باره حرف زدیم که تمساح گوشتخوار باست و آیا اسب آبی هم چنین است یا نه.
در پایان کارگاه هم ما دو پوستر روی دیوار را با هم مرور کردیم. پوسترها به تصویر چهره و احساساتی که هر چهره دارد و نیز به عللی که هر احساس را ایجاد میکند اشاره داشت. من از بچهها میپرسیدم و آنها احسااسات مختلف چهرهها (شادی، غم و…) را بیان میکردند.
تقریباً تمام بچهها خوب مشارکت کردند و خوب متن خواندند. البته که لازم است با آنها بیشتر کار کرد و بیشتر کتاب خواند تا بهتر و بهتر شوند.